|
صدای قل قل آهسته ی چشمه به گوش می رسید, باد برگ ها را آهسته این ور و آن ور می برد,بوی آشنای خاک های مر طوب و نرم به مشام می رسید . به یاد نداشت چند وقت توی جنگل بوده است اما از همان ابتدا توی سوراخ خاکی زیر درخت بلوط قدیمی زندگی می کرد. هر شب به صدای هو هو ی عجیبی گوش می داد . دوست داشت بداند این صدای چیست؟ آن شب هم مثل هر شب به آن صدا گوش می داد که جغدی به او نزدیک شد, صدای هو هو ی او آشنا بود ناگهان کرم کوچک را در چنگالش گرفت و خورد. حالا کرم کوچک می دانست که آن صدای هو هوصدای چیست !...
|
|